بیست و پنجمین شماره ماهنامه مدیریت ارتباطات- سختی، مشقت و تلخی، انگار سرنوشت و تقدیر همه مردان بزرگی است که حاصل و نتیجه شیرین آن، رمز و راز زندگی آنان را رقم میزند. ساعت 10 صبح روزشنبه 16/2/1391 توفیق دیدار با پروفسور محمد حسن گنجی، استاد و معلم پیشگام جغرافیا را داشتم. زمانی که دکتر گنجی در بخشی از سخنانش گفت در برههای از زندگی که ایام بر او سخت شده است، با فروش کتابهایی که حاصل عمرش بودهاند، گذران زندگی کرده است، بار دیگر آن سوی معادله موفقیت که همان سختیها و مرارتهای کار بزرگان است، در ذهنم جان گرفت. ساعت 11 همان روز به سراغ امیرعباس تقیپور رفتم تا درآستانه برگزاری «هفتمین همایش روابطعمومی الکترونیک» که آن را در پیش رو داشت، با وی گفتوگو کنم. ساعتی با هم حرف زدیم. هنگام خداحافظی کتاب «مسافر دهکده جهانی» را که اخیراً منتشر شده بود، به من هدیه داد. خبر نگارش زندگینامه استاد را قبلاً در مصاحبهای که خانم دکتر «نگین حسینی» در دانشگاه پوردو با دکتر کمالیپور انجام داده بود، خوانده بودم. خیلی مشتاق دریافت این اثر و خواندن آن بودم. البته باید اعتراف کنم که این نوشته چیزی فراتر از انتظار و تصور من بود.
خیلی دور، خیلی نزدیک!
این کتاب قصه یک زندگی است که نویسنده در بخشی از آن فراز و نشیبهای ارتباط پدری را که خود استاد ارتباطات است، با دخترش که در ارتباط با پدر مشکل دارد، به تصویر کشیده است. مخاطب با خواند این اثر در مرور یک زندگی پر فراز و نشیب، در مییابد که زندگی پستی و بلندیهای زیادی دارد که انگار انسانها در هر مقام و رتبهای یارای گریز از آن را ندارند. دکتر کمالیپور را سالهای اخیر در یکی دو همایش دیده بودم و در برنامهای نیز در هتل لاله تهران، چند ساعتی در کنار هم نشسته بودیم. همیشه در این دیدارها پسزمینه غمی نهان را در چهره استاد که بسیار خوشرو و خوشبرخورد بود، احساس میکردم و این سؤال در ذهنم جان میگرفت که استاد نامی ارتباطات و روابطعمومی از چه غمی رنج میبرد که نمای خاکستری چشمانش را از آن فراری نیست؟
واقعیترین تفسیر زندگی؛ اشک و لبخند
ساعت 11 صبح بود که کتاب را دریافت کردم و اکنون که ساعت 11 شامگاه است، با چشمانی که هنوز نمی از اشک دارد، آن را بستهام و به تصویر روی جلد کتاب مینگرم. در این عکس نگاه «یحیی» (عنوانی که استاد در کتاب برای خودشان استفاده کرده است) به دوربین نیست وگرنه، شک ندارم که غم نشسته در وجودش از پس عینک خوشفرمش هم پیدا بود.
شور و شوق و امید در پستی و بلندیهای زندگی
جالب است بدانید کتاب «مسافر دهکده جهانی» با نگاه پرشور و شوق و امید و با قلم توانای خانم دکتر «نگین حسینی» آغاز میشود و اصلاً با غم و قصه و نالهای که من، نوشتهام را با آن آغاز کردهام، میانهای ندارد.
این کتاب، یک اتفاق خوب و روایتی بینظیر از ماجرای پر افت و خیز زندگی مردی بزرگ در حوزه ارتباطات و روابطعمومی است؛ کتابی که حاوی لحظات عادی، تبدار و گاه سرد یک زندگی واقعی است و صادقانه با مخاطب خود سخن میگوید.
خوشیها و غمهای یحیی
از خواندن کتاب «مسافر دهکده جهانی» حس دوگانهای دارم. از شنیدن راز موفقیتهای استاد خوشحالم و از نگرانی او برای دریایش رنج میبرم. در طول مدت خواندن کتاب، بر موجی از شادی و غم سوار شدهام؛ با خوشیهای یحیی خندیده و با غمهایش گریستهام. قصه زندگی یحیی، حکایتی نزدیک به فیلم ماندگار «اشکها و لبخندها» است، ماجرای یک زندگی که از کویر آغاز میشود و با پیوستن به دریایی که امواج متلاطمش هیچگاه او را رها نمیکنند، در زمانی به درازای 65 سال هنوز هم ادامه دارد.
روایتی صادقانه از پیچیدهترین مفاهیم فلسفی زندگی
این روایت، قصه یک زندگی واقعی است که در آن از فلسفیترین مفاهیم حیات انسانی مانند مرگ، زیستن، خداوند و آغاز و انجام زندگی انسان سخن رفته است.
یحیی فرزند کویر، قهرمان داستانی است که در مقام استادی یکی از دانشگاههای معتبر ایالات متحده، قصههای مرد پیر شهرش را در شبهای سرد و طولانی کویر و در زیر کرسیهای گرمخانههای کاهگلی راور فراموش نمیکند.
هجوم شبانه گرگها و مرگ خرگوشها؛ اولین غصه یحیی
اولین غم زندگیاش را که به تخیلهای شیرین کودکانهاش هجوم میبرند، با شبیخون شبانه گرگها و قتل عام خرگوشهایش تجربه میکند. آنجا که سوگوارانه میگوید: «با دیدن خانه خرابشده خرگوشها، موهای سپید جا ماندهشان در ته لانه، هویچهای لاغری که ذخیره کرده بودند و جای خالی بازیگوشیهایشان، مدتها اشک ریختم».
زندگی یحیی؛ سکهای که همیشه در حال پرتاب شدن است
او در عین سختی و با همه گرفتاریهای زندگی، آغوش گرم خانوادهای را تجربه میکند که سفر کربلای پدر و بعدها تشرف پدر به خانه خدا، بزرگترین خاطره او از حالات جدید و مکاشفهای است که در تمام عمر پدر را همراهی میکند.
تلخ و شیرین زندگی مانند سکهای دو رو که مدام در حال پرتاب شدن است، خوشی و غم را برای یحیای کوچک در پی دارند. هنوز حلاوت طعم شیرین انگورهای معروف به «ریش بابا»، «عسلو» و «لوچه» عمه صغری را -که مثل قند شیرین هستند- نچشیده است که در مقابل چشمان بهت زدهاش، ناگهان لبخند روی لبان بشاش عمو حسین (برادر بزرگ پدرش) میخشکد و به همین سادگی از دنیا میرود. نخستین رویارویی مستقیم یحیی با مرگ انسانی که دوستش دارد، اتفاق میافتد اما او هنوز خیلی کودک است و زمانی طولانی را برای زندگی در پیش دارد.
پاورچینهای هوشمندانه «نگین حسینی» در پستوهای پر خاطره زندگی دکتر
نویسنده توانا در عین بیان صحنههای تراژدیک زندگی یحیی، از خوشیهای زندگی او نیز غافل نیست و از لحظات پر از خاطره او چنین نقل قول میکند: به کرمان آمده بودیم و زندگی رونق بیشتری گرفته بود. گاهی منهم پای دار قالی مینشستم و گرهی وسط شیارهای باریک قالی مینشاندم اما قلب و روحم میان داستانهای سعدی و مولانا تاب میخورد. از اینکه زندگی پدر و خانواده سروسامان بهتری گرفته بود، خوشحال و سر حال بودم و سعی میکردم من هم کانون گرم خانواده را به سهم خودم گرم نگاه دارم. به آینده و زندگی بسیار امیدوار شده بودم.
یحیی از همان دوران نوجوانی و جوانی، انسان با عاظفهای است که از عشق و امید و محبت سخن میگوید و خواننده اگر از ماجراهای زندگی او خبر داشته باشد، از خود میپرسد: این پسر عاشق و پدر با عاطفه، چگونه در آیندهای که از همان کودکی با راز و رمزهای خاص خودش منتظر اوست، گم شدن دریایش را طاقت خواهد آورد؟ دریایی که فرزند اول او و افق روشن نگاه پدر برای آرزوهای بزرگ یحیی است.
همگامی با نویسنده در همراهی با کاروان سرنوشت
خواننده هر قدر هم که آرام و خونسرد باشد، بارها وسوسه میشود تا با جهشی در میان اوراق کتاب، خودش را به ماجراهای دریا و پدری برساند که هیچگاه از قایق امیدهایش برای پیدا کردن دختر گمشدهاش پیاده نمیشود.
اما نه! قلم زیبا و با تدبیر خانم حسینی آنقدر ماجرای واقعی زندگی استاد را به زیبایی به تصویر کشیده است که حتی عبور از یک صفحه از این کتاب خواندنی، سخت و باورناپذیر است.
یحیی دوست دارد با سواد شود و از اینکه نشستن پای دار قالی سرنوشت محتومش باشد، وحشت دارد ولی رفتن در این راه آسان نیست و با توجه به شرایط خاص آن دوره، قواعد خاص خودش را دارد. به گونهای که کمترین بهای آن نشستن در صحن مکتبخانهای است که هم «ملا حسین» و هم «ملا منظر خانم» شاگردانشان را با کمترین بهانهای به فلک میبندند و کتک میزنند.
جای خالی «علی دیوانه» در ذهن پسر مهربان روستا
یحیی پسر مهربان روستا که به تنهایی همه اتفاقات محیط اطرافش را رصد میکند، «علی دیوانه» را هم که انگار جوان بیآزار و در عین حال ناقصالعقلی است، از یاد نمیبرد و درباره زمانی که علی از روی دیوار سقوط میکند و میمیرد، میگوید: وقتی او مرد، اهالی راور تازه فهمیدند چقدر دوستش داشتهاند و چقدر جایش برای همیشه خالی است. عنصر اخلاق به عنوان خمیرمایه و هویت اصلی روابطعمومی و ارتباطات در این اثر موج میزند. ماجرای این کتاب داستان واقعی مردی است که با بیان خاطرات زندگی خود، کلاسی عملی از اهمیت ارتباطات سالم و قدرت برقراری ارتباط بین انسانها را به نمایش میگذارد. او هیچگاه معلم مهربان دوره دبستان خود که نگاه به جامانده از برخوردهای خشن مکتبخانه را در ذهن یحیی عوض کرده و او را نسبت به مدرسه علاقهمند میکند، از یاد نمیبرد و در سال 1389 پس از 50 سال، به دیدار و دستبوسی «آسید عباس» میرود.
خواب خوش در آغوش «موش و گربه عبید زاکانی»
کتاب -که این روزها متأسفانه منزلت خود را از دست داده است- در آن دوران مونس یحیی بوده است، بهگونهای که بدون در آغوش کشیدن «موش و گربه عبید زاکانی»، خوابش نمیبرده است. استاد در این زمینه میگوید: مادر صبحهای زود در حالی مرا از خواب بیدار میکرد که موش و گربه عبید زاکانی را در آغوش کشیده و به خواب رفته بودم. موش و گربه را آنقدر خواندم که جملههایش را از بر شدم. پسر محجوب راوری از همان کودکی از تحقیر دیگران خوشحال نمیشود و البته از تشویق و پاداش گرفتن که از نگاه او کمیاب است، احساس خوبی دارد. در جایی از کتاب میگوید: روزی، معلم من را به کلاسی که دو پایه از ما جلوتر بود برد و خواست که متنی را بخوانم. وقتی متن را به درستی و فصاحت خواندم، به دانشآموزان گفت: خجالت بکشید و از این پسر یاد بگیرید! من از این تشویق خوشحال شدم ولی لذتم از این نبود که دیگران تحقیر شدند.
بیبی و باشا؛ نشانههای عشق بیکلک
همه صحنهها، کلاس درس او هستند و یحیی تلاش میکند از بزرگترها بیشتر و بیشتر بیاموزد. در مورد زمانی که بیبی و باشا از دنیا میروند، میگوید: یادم نیست مشغول چه صحبتی با بیبی بودم که متوجه شدم جوابم را نمیدهد. لحاف را کنار زدم. نگاه مهربان مادربزرگ انگار در نقطهای به ابدیت خیره مانده بود. دیگر صدایی از بیبی برنخواست. باشا (پدربزرگ) هم فقط چند ماه بعد از فوت بیبی زنده بود. آنها صادقانه و بیکلک عاشق هم بودند. باشا دوری بیبی را دوام نیاورد و به زودی از دنیا چشم پوشید و به دیدار بیبی رفت. مدتی حتی کتابها و هر چیزی که ردی از خاطره بیبی و باشا داشت، برایم آزاردهنده شده بود ولی من تصمیم گرفتم از آموختههای با ارزش آنها در طول زندگی استفاده کنم.
توکل به خدا در مقابل امواج سهمگین حوادث
دیگر راور کوچک پاسخگوی نیازها و آرزوهای بزرگ یحیی نیست و او لطف خداوند را -برای اینکه علیرغم همه مشکلات و دلتنگیها- کرمان را بر سر راه او قرار داده است، فراموش نمیکند و نه تنها فراموش نمیکند که به پاس این موهبت برای همیشه زندگیش، توکل به خداوند را سرلوحه کارهایش قرار میدهد و حتی هنگامی که امواج سهمگین حوادث، پگی (همسر ایرلندی و تبعه آمریکا) او را در مقابلش قرار میدهد و در مقابل تلقینات و آموزههای انتقامجویانه بتی محمودی، دریایش را از او میگیرد، این توکل و اعتماد به حق را رها و فراموش نمیکند.
زندگی یحیی، افسانه و رؤیا نیست
یحیی جوان جستوجوگری است که هدفهای بزرگی دارد اما منزوی و غیر اجتماعی نیست؛ به سینما میرود، سنگام و گنج قارون و اشکها و لبخندها و مأمور 007 را میبیند و اصلاً زندگی رؤیایی و غیرقابل باوری ندارد و همین ویژگیها کتاب «مسافر دهکده جهانی» به قلم صمیمی خانم حسینی را به کتابی خواندنی تبدیل کرده است. دکتر یحیی کمالیپور در این قصه واقعی و صادقانه، تمامی صندوقچههای خاطراتش را میگشاید و با بردن خواننده به محرمانهترین پستوهای زندگی پر فراز و نصیبش، به خواننده این اثر میگوید: ماجرای زندگی کسی را که امروز بر جایگاه استادی در حوزه ارتباطات و روابطعمومی در یکی از مطرحترین دانشگاههای دنیا ایستاده است، بخوان و درس بگیر. زندگی جاری است! برای گام برداشتن در مسیر سخت و اما شیرین زندگی درنگ نکن، زیرا که زندگی هیچگاه درنگ نمیکند. یحیی که مانند هزاران جوان و نوجوان دیگر در همین جامعهای که همیشه خود را متعلق به آن میداند زندگی کرده است و در معرض ماجراهای طبیعی دوران خودش بوده، در جایی از خاطراتش میگوید: در مقطعی از زندگی با دختری به نام پروین آشنا شدم. مدت زیادی از آشنایی من و پروین نگذشته بود که پدر و مادرش از ماجرا خبردار شدند و برخورد تندی با دخترشان کردند. من هم ضمن توضیح در مورد اینکه دوستی ما در حد دیدار در فضاهای عمومی بوده است، تلاشهایی کردم اما فایده نداشت و دیگر با پروین تماسی نگرفتم. او نشان میدهد هیچ چیزی برای پنهان کردن ندارد.
یحیی! چه چیزی تو را به اینجا رساند؟
بالاخره تلاشهای یحیی برای گرفتن پذیرش از دانشگاههای ایالات متحده نتیجه میدهد و جوان کرمانی پای در خاک آمریکا میگذارد. شبی که بدون پارتی، بدون پول آنچنانی و بدون سفارش کسی پای به خاک آن کشور میگذارد، از خود میپرسد: یحیی! چه چیزی تو را به اینجا رساند؟ و خود پاسخ میدهد: همه اینها نتیجه لطف و مهربانی خداوند بود. البته زندگی برای یحیای جوان در آن کشور، بدون پشتوانه مالی قابل اتکا، راحت نیست و در مدت اقامتش تا دریافت مدارج عالی تحصیلات، شغلهایی را مانند کار در یک تولیدی تختخواب، کارخانه کنتورسازی، رانندگی خودروهای ویژه حمل بار، نانوایی و آپاراتچی سینما تجربه میکند.
پتک آویختهای که فرود میآید؛ آیا یحیی خواهد شکست؟
فراز و فرودهای زندگی یحیی از زمان آشناییاش با «پگی» آغاز میشود و هنوز از دیدار دریا اولین دخترش سیراب نشده است که با فرار غیرقانونی و بردن دریا توسط مادرش به کانادا، گریههای شبانه و شبهای طولانی و دلگیر یحیی آغاز میشود.
این زمان درست مصادف با دورانی است که موفقیتهای علمی و دانشگاهی یحیی آغاز شده است. او که برای دانشجویانش از صلح و دوستی و ارتباط میگوید، مجبور است همزمان اشکهای بیامانش را در پس ظاهری شاد پنهان کند. چه کسی باید با یحیی از مهربانی و شادی و لذت ارتباط یک پدر با دختر کوچک و زیبایش که در غبار گم شده است، بگوید؟
در طول این دوران طولانی، مسائل سیاسی مانند گروگانگیری جاسوسان آمریکایی در ایران، ماجرای کتاب (بدون دخترم هرگز) بتی محمودی و شلیک هواپیمای وینسنس به هواپیمای مسافری ایران و تبعات آن، دامنگیر دکتر کمالیپور هم میشود و البته در طول هشت سال جنگ عراق علیه ایران، شهادت جوانان کشورش قلب مهربان او را مالامال از غصه میکند.
همایشی که یحیی را به گمشده محبوبش رساند
یحیای جوان که مدارج تحصیلی را به خوبی طی کرده است و ناخواسته از «پگی» جدا شده، به دنبال همسری است که در غربت، غمخوارش باشد و پس از مدتها در حالی که از انتخاب همسری برای زندگی زخم خورده است، در ماجرایی خواندنی و در جریان یک همایش، گمشدهاش را پیدا میکند. خانم حسینی این ماجرا را از زبان یحیی اینگونه روایت میکند: «...همانطور که از پلهها پایین میرفتم، چشمم به دختر زیبا و با وقاری افتاد. ناگهان چیزی در قلبم فرو ریخت. احساس کردم گمشدهام را پیداکردهام. محبوبهام همان دختر گمشدهای بود که به دنبالش بودم».
با موافقت محبوبه و خانوادهاش، مقدمات این ازدواج به زودی فراهم میشود و هشت روز پس از ازدواج آنان، جنگ ایران و عراق هم با پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان ملل متحد به پایان میرسد. آنان که این همزمانی را به فال نیک گرفتهاند، ماه عسل خود را درکنار آبشار نیاگارا جشن میگیرند.
خاطره دریا در ریزش قطرات روشن و آسمانی نیاگارا
اشکها و لبخندها همچنان ادامه دارد. یحیی در ماه عسل خود و در پسزمینه ریزش قطرات انبوه فروریخته از فراز آبشار معروف نیاگارا، چهره محو دریایش را میبیند. مردی همچنان در خلوت و تنهاییش اشک میریزد!
پس از مدتی تولد شیرین، زندگی آنها را طعم عسل میبخشد. چند سالی بعد نیکی در زندگیشان ظاهر میشود و روزی، در هرم گرمای تابستان 1379 تلفن دفتر کار پروفسور یحیی کمالیپور به صدا در میآید. صدایی دخترانه با لهجه آمریکایی میگوید:
- Hi YaYa ! I am Daria!
پدری دوباره صدای دختر گمشدهاش را میشنود. امواج مهربان دریا به سوی کرانهای قلب درد کشیدهاش میآیند و آرام باز میگردند و این موج هر لحظه تکرار میشود. اشک شوق جاری میشود و پایان ظاهری درد فراق چهره مهربان یحیی را در هم میفشرد. باز هم نگاه مهربانش را به آسمان میدوزد. خدایا راضیم به رضایت! پروردگار محبوبم! برای زندگی شیرین من و محبوبه که به نیکی تو امیدواریم، چه سرنوشتی رقم زدهای! اشک امانش نمیدهد. دریا باز میگردد اما دیگر از آن آرامش کودکیهای دختر بابا خبری نیست. پروردگارا! این آن دریایی نیست که من در ساحل نگاه کودکانه و مهربانش، آرامش مییافتم. پگی! تو با خودت و با دریای من چه کردی؟ چرا؟
چرا یحیی که کویر را برای رسیدن به آب گوارای زندگی ترک کرده است، اسیر توفان دریا میشود؟ سرنوشت چه رنگی را برای عمق چشمان مهربان یحیی رقم زده است؟ چرا لبخندهای این مرد مهربان دیری نمیپاید؟ کدام انرژی او را به زندگی در مرکز اجتماعات مردمی و دوستدارانش در گوشه وکنار جهان کشانده و به زندگی امیدوار کرده است؟ اگر به قدرت ارتباط اعتقاد دارید ولی گمان میکنید ارتباطات مرسوم و هنر روابطعمومی امروز پاسخگوی نیازهای شما نبوده است، این کتاب را بخوانید «مسافر دهکده جهانی» (زندگینامه یحیی کمالیپور).
- نویسنده : یزد فردا
- منبع خبر : خبرگزاری فردا
جمعه 29,نوامبر,2024